موضوع بحث زندگى اجتماعى در اسلام بوده است كه تاكنون مباحثى در اين رابطه مطرح و مورد بررسى قرار گرفت در شماره گذشته ساختار جامعه الهى و الحادى، مورد كنكاش واقع شد و از اصالت توحيد به عنوان مبناى جامعه الهى سخن به ميان آمد اما در جامعه الحادى اساس بر مادهگرايى و محدوده كردن زندگى به عالم طبيعت است. در ادامه به تفاوت منطق و تفكر كسانى كه در اين دو نوع جامعه زندگى مىكنند اشاره مىشود. و در ادامه از اسلام و نسبت آن با دنيا سخن به ميان مىآيد.
در جامعه الهى و الحادى بر پايه دو نوع جهان بينى توحيدى و الحادى دو گونه تفكر و منطق وجود دارد. جهان بينى الحادى اصالت را به حس و جهان بينى الهى اصالت را به عقل واگذار مىكند و اگر اصالت از آن حس باشد محور و انگيزه فعاليت مردم آن جامعه نفعطلبى است و اگر اصالت از آن عقل باشد محور فعاليت مردم حق گرايى و حقطلبى است، قلمرو فعاليت آنان نيز متفاوت است، بر اساس اصالت حس فعاليت براى توجه مردم است ولى بر اساس اصالت عقل قلمرو فعاليت جلب رضاى خداى سبحان است در آثار و نتايج نيز با هم تفاوت دارند، از اين رو در اين بخش به اين تفاوتها اشاره مىشود.
از آن جايى كه در جامعه الحادى زندگى مبتنى بر نفعطلبى است، آدمى در چنين جامعهاى به دنبال سود حركت مىكند چه حق باشد و چه باطل و چه حلال باشد و چه حرام، شعار اين جامعه تلاش در جهت نفع همه جانبه است، اين انديشه هم در جاهليت كهن حاكم بود و هم در جاهليت جديد حاكم است. در جاهليت كهن شعار مردم اين بود كه «انصر اخاك ظالماً او مظلوماً» به برادر و قبيلهات كمك كن چه ظالم باشد و چه مظلوم، در جاهليت جديد نيز همين شعار حاكم است.
اسلام تلاش كرد تا شعار اصالت حس و اصالت نفع را به شعار اصالت عقل و وحى و حق تبديل كند. از اين رو به جاى اين كه بگويد: «انصر اخاك ظالماً او مظلوماً» گفت: به يارى ستمديده بشتاب چه برادرت باشد و چه بيگانه و فرمود: «كونوا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً»(1) خصم ستمگر باش و ياور مظلوم و در قرآن فرمود: «ما لكم لاتقاتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان الذين يقولون ربّنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها»(2)
چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكانى كه به دست ستمگران تضعيف شدهاند پيكار نمىكنيد، همان افراد ستمديدهاى كه مىگويند: پروردگارا ما را از اين شهر كه اهلش ستمگرند بيرون ببر.
اسلام اولاً سعى كرد تا شعار جاهليت را از آنان گرفته و آن را به شعار ياد شده كه از قرآن استفاده مىشود متحول گرداند و ثانياً در معناى آن تحوّل ايجاد كند و بگويد:معناى «انصر اخاك ظالماً او مظلوماً» آن است كه بيارى برادرت بشتاب، اگر مظلوم است به يارى و دادخواهى او بشتاب و اگر ظالم است با نهى از منكر كردن او را از ستمگرى بازدار كه در واقع اين كار كمك به اوست.
بر اساس اصالت حس و نفعطلبى است كه «عنتره» شاعر جاهلى منش مىسرايد: و قولى كلّما جشأت و جاشت مكانك تحمدى او تستريح(3) در هر حادثه ناگوارى كه عدّهاى مضطرب مىشوند من به خود خطاب مىكنم و مىگويم تو پايدار و استوار باش زيرا ياكشته مىشوى و مردم ثناگوى توأند و يا مىكشى و از شرّ دشمن راحت مىشوى.
اما در برابر نظام الحادى، نظام توحيدى بر اصالت عقل و وحى مىآموزد كه مردم بر محور حق رفتار كنند و در برابر تفكر جاهلى مىگويد: شما براى حق دفاع كنيد و در برابر ظالم مقاومت كنيد يا شهيد مىشويد و از رزق الهى برخوردار مىشويد يا پيروز و فاتح مىگرديد و دين خدا را حفظ و باعث توسعه آن مىشويد و به تعبيرى به «احدى الحسنيين» يكى از دو سعادت نايل مىشود يا سعادت شهادت و يا سعادت پيروزى، قرآن كريم مىفرمايد: «قل لن يصيبنا الا ما كتب اللّه لنا هو مولينا و على اللّه فليتوكّل المؤمنون قل هل تربصون بنا الااحدى الحسنيين و نحن نترتص بكم ان يصيبكم اللّه بعذاب من عنده او بايدينا فتربصوا انا معكم متربصون»(4)
بگو: هيچ حادثهاى براى ما رخ نمىدهد مگر آنچه خداوند براى ما نوشته و مقرر داشته است او مولا و سرپرست ماست و مؤمنان بايد بر خدا توكّل كنند. بگو: آيا درباره ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد؟ يا پيروزى يا شهادت ولى ما انتظار داريم كه خداوند، عذابى از سوى خودش در آن جهان به شما برساند يا در اين جهان به دست ما مجازات شويد. اكنون كه چنين است شما انتظار بكشيد. ما هم با شما انتظار مىكشيم.
بنابراين مؤمنان و موحدان در جامعه الهى بر مبناى عقل و وحى بر محور حق رفتار مىكنند نه بر محور سود و منفعت از اين رو حق بر تمام ابعاد زندگى آنها حاكم است به عدل رفتار مىكنند، به توليد درآمد حلال مىپردازند، با ستمگران مبارزه مىكنند و ستمديدگان را مورد حمايت قرار مىدهند، اما ملحدان بر محور سود و منفعت تلاش مىكنند چه حق باشد و چه باطل، براى آنان تفاوتى نمىكند.
كسانى كه بر اساس اصالت و سودگرايى فعاليت مىكنند به دليل اين كه بينش آن محدود به قلمرو دنيا و عالم طبيعت است، كارى كه انجام مىدهند به سود مادى و ستايش و مدح مردم در دنيا مىانديشند. زيرا انگيزه آنها بر اساس بينش آنها، آنان را به كار وا مىدارد. و چون محدوده ديد او طبيعت و دنيا و حس و ماده است تلاشهاى او نيز همان محدوده مىباشد.
اما كسانى كه بر اساس عقل و حق قيام مىكنند و بينش آنها تنها به عالم ماده و طبيعت محدود نيست بلكه ماوراء طبيعت و عالم آخرت و جهان ابدى را در بينش خود دارند قلمرو ديد آن خيلى وسيع است او مستقيم با خدا در ارتباط است و مىداند كه «و اللّه من ورائهم محيط»(5) خداى سبحان بر آنها احاطه دارد. و «هو معكم اينما كنتم»(6) او با شماست هرجا كه باشيد و «لايعزب من علمه مثقال ذرة»(7) مثقال ذرهاى از علم او غايب و پنهان نيست. و «على كل شىء شهيد»(8) خداى سبحان بر هر چيزى شاهد و گواه است «و ماكان ربّك نسياً»(9) پروردگارت فراموش كار نيست و «لاتأخذه سنة ولانوم»(10) خداى سبحان را چرت و خواب در نمىيابد.
اين موحّد با خداى داراى اين صفات داد و ستد دارد و براى او قيام مىكند خواه مردم حق شناس باشند يا نباشند. خادمان را تشويق كنند يا نكنند، خواه مردم بدانند يا ندانند. انبياء و وارثان آنان از اين گروهند.
با توجه به منطق موحدان و ملحدان آثارى نيز بر منطق پيش آنها مترتب مىشود كه به آن اشاره مىگردد.
1ـ انسانى كه بر اساس اصالت نفع و در قلمرو حس و طبيعت كار مىكند اگر دستش به تباهى دراز شد و كسى به آن آگاه نشد، انگيزهاى براى معرفّى خود جهت جبران آن تباهى ندارد. اما انسانى كه بر اساس اصالت حق و عقل تلاش مىكند اگر گناهى مرتكب شد سعى مىكند با توبه خود را پاك نمايد. همان گونه كه در صدر اسلام عدّهاى به حضور پيامبر اكرم(ص) مشرف مىشدند و از آن حضرت مىخواستند، تا حد الهى را بر آنان جارى كنند زيرا منطق آنان اين بود كه تحمل آتش جهنم را ندارند.
اگر كسى بر اساس منطق عقل حكم كرد، مشمول آيه شريفه سوره فاطر است كه مردم را به سه گروه تقسيم كرد و فرمود: «فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن اللّه ذلك هو الفضل الكبير»(11) از ميان آنان عدهاى بر خود ستم كردهاند و عدهاى ميانه رو بودند و گروهى به اذن خدا در نيكىها از همه پيشى گرفتند و اين همان فضيلت بزرگ است.
ذيل آيه شريفه حديثى است كه مىفرمايد: گروهى «يحوم حول نفسه» گروهى خود محورند و برخى «يحوم حول قلبه» قلب محورند و عدّهاى «يحوم حول الحق»(12) گروهى حق محورند. آنها كه سابق بالخيرات هستند مانند ائمه معصومين(ع) و پيروانشان حق محورند. اينان مصداق «يدور مع الحق حيثما دار» هستند، آنان كه بر محور قلب حركت مىكنند چنين نيست كه دائماً در مدار حق باشند، چون گاهى در تشخيص حق دچار اشتباه مىشوند و در عمل مىلغزند ولى بايد توجّه داشت كه بالاترين گروه آنانى هستند كه حق محور هستند.
تاكنون به اثبات رسيد كه تشكيل جامعه انسانى از نظر اسلام اهميت و احترام فراوانى دارد و اسلام در اين زمينه سخن جديدى دارد و جامعه انسانى اسلامى بهترين جامعه است. شبههاى كه در اين زمينه مطرح مىشود اين است كه سير اجمالى در مسايل دين نشان مىدهد كه دين كارى به مسايل اجتماعى و دنيايى ندارد چون دين همه كارها را براى به دست آوردن «اجر عنداللّه» و پاداشى از ناحيه خدا مىداند و اين پاداش عبارت از رسيدن به بهشت و پرهيز از عذاب جهنّم است، پس دين كارى به مسايل اجتماعى و تأمين نيازهاى جامعه ندارد، بنابراين شما چگونه مدعى هستيد كه دين انسانها را به زندگى جمعى فرا مىخواند؟
براى پاسخ اين سؤال لازم است معناى تحصيل اجر و درخواست پاداش الهى روشن شود تا معلوم گردد كه دين امرى فردى نيست بلكه جنبه اجتماعى نيز دارد. استاد علامه طباطبايى در جواب اين شبهه فرمودند: درباره دستوارت دين 3 نظريه وجود دارد كه يكى افراطى و ديگرى تفريطى و سوّمى همان صراط مستقيم است: 1ـ تلقى افراطى درباره دين اين است كه دين دنيا را يك سر پل موقّت و زودگذر مىداند و زندگى در دنيا را در حدّ اسارت و ضرورت تلقّى مىكند و اساس كار را براى بعد از مرگ مىپندارد و تمام اجر را نيز به لحاظ نجات از آتش جهنم و ورود به بهشت در نظر مىگيرد. با اين تلقى افراطى انسان از تأمين نيازهاى فردى نيز باز مىماند چه رسد به اينكه بتواند نيازهاى جمعى جامعه را بر طرف كند.
تلقى ديگر ديد روشنفكرانه تفريطى است كه مىگويد: اساس دين براى بپاداشتن عدالت اجتماعى است پس هر كس عدل اجتماعى را تأمين نمايد، او متدين است و عبادات نيز جزو امور فرعى و شخصى است كه هيچ نقشى در عدالت اجتماعى ندارد و اگر كسى عبادات فردى را انجام داد، كمال زايدى تحصيل كرده است ولى اصل همان عدالت اجتماعى است.
در توضيح و تشريح پاسخ مرحوم علّامه ـ قدس سرّه در آغاز بايد ناهماهنگى اين بينش با خطوط كلى دين و خطر آن تشريح شود، آنگاه به تبيين بينش حقّ كه مصون از افراط متحجّرانه و تفريط روشنفكرانه است پرداخت.
كسى كه زاهدانه به دنيا نگاه مىكند و دين را زهد گرايانه و مذمت گرانه به دنيا مىنگرد، بين تعلّق به دنيا كه يك امر مذموم و ناپسند است، با بهرهبردارى صحيح از مواهب خداداد كه يك امر ممدوح و پسنديده است، خلط كرده است. دستورات فراوانى در اسلام هست كه فرمود: شما آدميان به دنيا آلوده نشويد. كمتر آيه يا روايتى است كه در مسائل زندگى دنيا را تشريح كند و دستور به پرهيز از دنيا ندهد. پرهيز از دنيا يعنى آلوده نشدن به علاقه به دنيا، اگر كسى خود را به علاقه به دنيا آلوده نكرد زاهد است، زيرا زهد بمعناى تنبلى، بيكارى يا انزواى از جامعه و گوشهگيرى نيست. زهد انزواى از «تعلّق به دنيا» و انعزال از محبّت به آن چيزى كه «رأس كل خطيئه»(13) است، مىباشد. بنابراين نبايد بين انزواى از كارهاى دنيا و ترك تلاش در دنيا كه بسيار بد است با انزواى از علاقه به دنيا كه بسيار خوب است، خلط بشود.
سيره انبياء و ائمّه اطهار عليهم السلام در چگونگى نگرش به دنيا بهترين شاهد اين مطلب است:
در نيمروز بسيار گرمى زاهد يا صوفى منشى امام باقر (ع) را ديد كه در باغ خود مشغول كشاورزى است او به قصد نصيحت حضرت عرض كرد: اگر در اين حال بميرى خدا را چگونه ملاقات مىكنى؟ فرمود: «اگر در اين حال بميرم در حال اطاعت خدا مردهام»(14) روايات فراوانى به مؤمنان دستور قناعت مىدهد اما مراد قناعت در مصرف است نه در توليد آنها هيچگاه نفرمودهاند كه در كار قانع باشيد.
2ـ مرحوم شيخ مفيد ـ رضوان اللّه عليه ـ نقل مىكند كه رهگذرى از حضرت امير(ع) پرسيد بار اين شتر چيست؟ حضرت فرمود: مثلاً سيصد درخت خرما. آن رهگذر به حضرت عرض كرد اين مقدار درخت روى يك شتر جا نمىگيرد، حضرت فرمود: اينها هستههاى خرما است كه قصد دارم آنها را بكارم تا نخلستانى ببار آيد. اين نمونه تلاش در توليد است. با وجود اين كه حضرت در توليد تلاش مىكرد، اما غذاى آن حضرت بسيار ساده بود بگونهاى كه مىفرمايد: سائلى به من مىگويد اگر غذاى على بن ابيطالب همين نان ساده است او در صحنههاى جنگ و سلحشورى از پا در مىآيد. آنگاه حضرت مىفرمايد: اگر همه عرب جمع بشوند و در جنگ با من از يكديگر پشتيبانى كنند من از آنها رو بر نمىگردانم.(15) اين هم قناعت در مصرف است.
دستور به پرهيز از دنيا و زهد، لسان سلبى ادلّه دينى است اما لسان اثبات آن روايات فراوانى است كه فضيلت دامدارى، كشاورزى، باغدارى، كشتيرانى صيد ماهى و شيلات و صبح زود به دنبال كار رفتن را بيان مىكند.
به گونهاى كه اگر يك حديث شناس متخصص اين نوع احاديث را جمع آورى نمايد، همانگونه كه مرحوم محدّث قمى ـ رضوان اللّه عليه ـ در مورد عبادات انجام داد، جلد دوّم كتاب مفاتيح الجنان را آماده كرده است.
مفاتيح الجنان اكنون يك جلد در مورد عبادات نظير نماز، روزه و زيارت و مانند آن نگاشته شده، اما روايات فراوانى رسيده كه اگر كسى درختى را پرورش داد خداوند چند درخت در بهشت به او مىدهد. و اگر ظرف آبى به پاى نهالى بريزد گويا مؤمنى را از تشنگى نجات داده است.
«ايما رجلٍ سقا طلحةً او سدرةً فكانّما سقا مؤمناً من ظمأٍ» پس همه فضايل و اجرها براى كارهاى فردى نيست همانطور كه در كارهاى فردى امر به زهد و پرهيز شده در كارهاى جمعى نيز دستور زهد داريم منتها زهد در مصرف نه در توليد. 3ـ فضيلتهاى فراوانى در مورد صدقات جاريه از قبيل وقف باغ مزرعه و مرتع و مانند آن رسيده است كه رسيدن به آن فضيلتها و اجرها بدون كار و توليد فراوان ميسور نيست.
در برخى از رواياتى كه در اين زمينه از معصومين ـ عليهم السلام ـ به ما رسيده، تجارت و كسب و كار به عنوان عزّت معرفى شده است: معلى بن خنيس مىگويد: امام صادق(ع) مرا ديد كه ديرتر از ديگران به بازار مىروم، حضرت به من فرمود: به طرف عزّتت، يعنى مركز كسب خود برو: «وروى عن معلىّ بن خنيس انه قال رآنى ابوعبداللّه (عليه السلام) و قد تأخّرت عن السوق، فقال لى: اغد الى عزّك».(16) «تغدى» يعنى بامداد در اوّل وقت به طرف كار رفتن، حضرت فرمود: اوّل صبح به سراغ عزتت برو و نفرمود «اغد الى كسبك»(17) مرحوم صدوق ـ رضوان اللّه عليه ـ در كتاب شريف من لايحضره الفقيه رواياتى با عنوان «باب التّجارة و آدابها و فضلها و فقهها» آورده كه با رواياتى مانند «التّجارة تزيد فى العقل» يعنى تجارت باعث افزايش عقل مىشود و «ترك التجارة مذهبة للعقل» ترك تجارت باعث زوال عقل مىگردد. آغاز مىشود.(18) پس تجارت موجب عزّت است چون خداوند دست پائين را دوست ندارد: «ان اللّه يحبّ متعالى الامور و يكره سفسافها»(19) خداى سبحان كارهاى مهم را دوست دارد و از كارهاى پست كراهت دارد و «انّ اللّه يحبّ اليد العليا» دست پائين همان دست بگير است كه نزد خدا مذموم است. كسى كه اهل كار نيست و چشمش به دست و كيف پول ديگران است، به ناچار ذليلانه زندگى مىكند، گرچه اظهار ننمايد، اما كسى كه دست برتر (عليا) دارد عزيز است، يعنى دست دهنده عزيز است و در روايت دستور داده شده كه كارى بكنى كه دست تو بالا باشد يعنى دهنده باشى نه گيرنده. تو زندگى ديگران را تأمين كن نه اينكه ديگران بكوشند تا حيات تو را تأمين نمايند: «فان استطعت ان تكون يدك العليا فافعل»(20) انسان با اينگونه معارف ديد وسيعى نسبت به احكام دين پيدا مىكند كه ديگر دين را در محدوده كارهاى فردى و معنوى خلاصه نمىكند، زيرا همانگونه كه نافله، نماز اوّل وقت و هر ماه 3 روز روزه گرفتن فضيلتهاى فراوان دارد آباد كردن زمين، جارى ساختن اب، شيلات و تسخير درياها نيز فضيلت دارد.
آنچه تا كنون بيان شد تلقى افراطى از نگاه دين به دنيا و پاسخ آن بوده است.
اما ديد آميخته با تفريط روشنفكرانه كه مىگويد دين براى برپاداشتن عدالت اجتماعى آمده و بقيه امور جزء فروع است و نقش سازنده ندارد، به منطق احساس و وهم منتهى مىشود، زيرا اساس همه كارها عبادت است و اگر كسى مسائل عبادى را يك امر فرعى دانست، قهراً مسائل اجتماعى او رنگ دينى به خود نمىگيرد، يعنى ديگر صنعت، باغدارى و توليد او براى رفع نياز جامعه نيست، بلكه براى آن است كه «ان تكون امّةٌ هى اربى من امةٍ»(21) بشود يعنى شما براى برترى در زندگى تلاش مىكنيد.
«طريق وسطى» و راه اعتدال در نگرش به احكام اسلامى اين است كه اسلام همان شجره طيبهاى است كه چه در مسائل فردى و چه در مسائل جمعى، توحيد را اصل مىداند و اخلاق را ساقه و تنه آن درخت و عبادات را شاخههاى اين اخلاق و آن عقايد و رشد جامعه را ميوه اين شجره طوبى ترسيم مىكند.
آيات قرآن كريم و روايات معصومين (عليهم السلام) نشان مىدهد كه ساختار جامعه اسلامى هم منزّه از آن افراط متحجّرانه و هم مبرّاى از اين تفريط روشنفكرانه است و دين همانگونه كه براى كارهاى فردى و عبادى فضائل بيشمارى بيان مىكند درباره كارهاى جمعى نيز فضائل زيادى بيان كرده است: كه به نمونه هايى از آن اشاره مىشود.
1ـ درباره دريانوردى، كشتى سازى، شيلات و مانند آن آياتى كه تسخير دريا را مطرح مىكند سند خوبى است «اللّه الذّى سخّر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره و لتبتغوا من فضله و لعلّكم تشكرون و سخّر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعاً منه انّ فى ذلك لآيات لقومٍ يتفكّرون»(22) خداى سبحان آن است كه دريا را مسخّر شما قرار داد تا كشتىها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانيد از فضل او بهره گيريد و شايد شكر نعمت هايش را بجا آوريد، او آنچه در آسمانها و آن چه در زمين است، همه را از سوى خودش مسخّر شما ساخته.در اين مجموعه نظام هستى و تسخير آنها براى انسان نشانههاى مهمى است براى كسانى كه انديشه مىكنند.
تعبير «بامره»(23) همانگونه كه مسئله «اقيموا الصلوة و آتو الزكوة» هست در مسئله كشتيرانى و شيلات نيز هست و اين نشانگر روح توحيد است كه در مسائل فردى و جمعى حضور دارد و معناى جريان كشتى در دريا اين نيست كه مردم صبر كنند تا همانند داستان نوح خداوند از راه معجزه كشتى فراهم كند، بلكه اين آيات در مقام ترغيب به صنايع كشتى سازى و كشتى رانى و بهره بردارى از دريا است.
تعبير «لعلّكم تشكرون» و «لتبتغوا من فضله» در اين آيه شريفه، نظير «لعلّكم تتّقون» و «لعلّكم تفلحون» ذيل آيات نماز و روزه است «و تسخير ما فى السموات و الارض» (آنچه در آسمانها و زمين است) شامل همه صنايع مىشود در سوره مباركه نحل مىفرمايد: «و هو الّذى سخّر لكم البحر لتأكلوا منه لحماً طرّياً و تستخرجوا منها حليةً تلبسونها وترى الفلك مواخر فيه ولتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون»(24) او خدايى است كه دريا را مسخر شما ساخت تا از آن گوشت تازه بخوريد و زيورى براى پوشيدن از آن استخراج كنيد. و كشتىها را مىبينى كه سينه دريا را مىشكافد تا شما (به تجارت بپردازيد) از فضل خدا بهره گيريد، شايد شكر نعمتهاى او را به جا آوريد. سفر به عمق درياها و استفاده كردن از گوهرها و ماهيهاى آنها و سفرههاى دريائى به وسيله كشتى براى اين است كه انسان با آن سپاسگزار نعمتهاى الهى بوده و از آن نعمتها به خوبى بهرهبردارى نمايد كه در واقع هماهنگى با «لعلكم تشكرون» و «لتبتغوا من فضله» مىباشد.
«و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم وانهاراً و سبلاً لعلكم تهتدون و علاماتٍ و بالنّجم هم يهتدون افمن يخلق كمن لايخلق افلا تذكّرون و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها ان اللّه لغفورٌ رحيم»(25) و در زمين كوههاى ثابت و محكمى افكند تا لرزش آن را نسبت به شما بگيرد و نهرها و راه هايى ايجاد كرد تا هدايت شويد و نيز علاماتى قرار داد و شب هنگام به وسيله ستارگان هدايت مىشوند. آيا كسى كه اين گونه مخلوقات را مىآفريند همچون كسى است كه نمىآفريند؟ آيا متذكّر نمىشويد؟ و اگر نعمتهاى خداى را بشماريد. هرگز نمىتوانيد آنها را احصا كنيد، خداوند بخشنده و مهربان است.
در سوره مباركه ابراهيم ابتدا مسئله تسخير دريا و ساير بخشهاى طبيعت را مطرح نموده آنگاه اين مسائل تكوينى را با مسائل تشريعى هماهنگ مىنمايد:
«اللّه الذى خلق السموات و الارض و انزل من السماء ماءً فاخرج به من الثمرات رزقاً لكم و سخّر لكم الفلك لتجرى فى البحر بامره و سخّر لكم الانهار و سخّر لكم الشمس و القمر دائبين و سخّر لكم الليل و النهار و آتيكم من كلّ ما سألتموه و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها ان الانسان لظلوم كفّار»(26)
خداى سبحان، آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان آبى فرود آورد و با آن ميوههاى مختلف را براى روزى شما از زمين بيرون آورد و كشتىها را مسخّر شما گردانيد تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند و نهرها را نيز مسخّر شما نمود و خورشيد و ماه را ـ كه با برنامه منظمى در كارند ـ به تسخير شما در آورد و شب و روز را نيز مسخّر شما ساخت، و از هر چيزى كه از او خواستيد به شما داد و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد هرگز آنها را شماره نتوانيد كرد. انسان ستمگر ناسپاس است.
در اين آيات بخشهاى اوليه ناظر به مسائل تكوينى و جمله اخير آن (ان الانسان...) ناظر به تشريع است يعنى اگر كسى حقشناس، موحد و متعبّد نبود او ستمگر ناسپاس است.
اين آيات انسان را به بهره بردارى از مواهب طبيعى وادار نموده در كنار آن شكر و ثنا را نيز از او طلب مىكند.
مرحوم صدوق ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ دركتاب شريف «من لايحضره الفقيه» باب "المعايش و المكاسب و الفوائد و الصناعات" روايات فراوانى را نقل كرده كه كسب و كار را فضيلت دانسته نسبت به آن تشويق مىفرمايد:
«عن ابى عبداللّه ـ عليه السلام ـ فى قول اللّه عزّ و جلّ (ربّنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة) قال: رضوان اللّه و الجنّه و الآخره و السعة فى الرزق و المعايش و حسن الخلق فى الدنيا.»(27) در معناى آيه فرمود: رضوان الهى و بهشت حسنه آخرت و توسعه در روزى و معيشت و حسن خلق و حسنه دنياست.
امام صادق(ع) در اين حديث حسنه در دنيا را به توسعه در زندگى و رزق تطبيق فرموده است.
«عن ابى عبداللّه (ع) قال: نعم العون الدنيا على الآخره».(28)
امام صادق(ع) فرمود: دنيا بهترين كمك بر آخرت است. همه ما مىخواهيم خوب زندگى كنيم و آسوده باشيم اما معصومين ـ عليهم السلام ـ به ما آموختند كه زندگى خوب و ساده زيستن است و فرق زاهد و عاقل در اين است كه زاهد يك سوداگر است زيرا او از لذّتهاى دنيا مىگذرد، تا در بهشت به لذّتهاى برتر برسد و او در حقيقت يك تاجر است، اما عاقل از دنيا پرهيز مىكند تا سبكبار باشد، چون در زندگى تجمّلى آسايش نيست. به مقدار معقول كه حيثيت و آبرو محفوظ باشد انسان راحت است، از بيانات نورانى حضرت اميرـ سلام اللّه عليه ـ است كه: «استغناك عن الشىء خير من استغنائك به» يعنى اگر بجاى اينكه خود را با چيزى بى نياز كنيد از آن چيز بى نياز كرديد، راحتتر هستيد. اين رهنمود رفاه واقعى است پس بايد ساده زندگى كرد گرچه لازم است پيچيده توليد نمود.
«و قال عليه السلام ليس منّا من ترك دنياه لآخرته و لا آخرته لدنياه.»(29) از ما نيست كسى كه دنيايش رابه خاطر آخرت و آخرتش را به خاطر دنيا ترك گويد.
«وروى عن العالم ـ عليه السلام ـ انه قال: اعمل لدنياك كانّك تعيش ابداً و اعمل لآخرتك كانّك تموت غدا»(30) اين روايت دو گونه معنا شده: يكى اينكه: «كارهاى دنيا را تأخير بينداز گو اينكه هميشه زنده هستى ولى كار آخرتت را جلو بينداز گويا فردا ميميرى»، اما اين روايت شايد تحمّل اين معنا را نداشته باشد. معناى دوّم اينكه «شما نمىدانيد چه زمانى از دنيا مىرويد شايد مدّت طولانى زنده بوديد، پس طورى كار كنيد كه در تمام اين مدّت محتاج ديگران نباشيد.»
«قال رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ نعم العون تقوى اللّه الغنى».(31) پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمود: بهترين كمك بر تقواى الهى غنا و بىنيازى است.
«عن الصادق ـ عليه السلام ـ انه قال: انّ اللّه تبارك و تعالى ليحبّ الاغتراب فى طلب الرزق.»(32) امام صادق(ع) فرمود: خداى سبحان غربت و دورى از وطن را براى طلب روزى و رزق دوست دارد.
يعنى خداوند دوست دارد كه اگر كسى در شهر خود نتوانست تأمين رزق كند رنج غربت را تحمّل كرده براى تحصيل روزى هجرت كند.
«و قال ـ عليه السلام ـ اشخص يشخص لك الرزق»(33) يعنى تو شخوص (مسافرت) داشته باش تا روزى براى تو مقرّر شود.
«وروى علىّ بن عبدالعزيز عن ابى عبداللّه ـ عليه السلام ـ انه قال: انّى لاحب ان ارى الرّجل متحرّفاً فى طلب الرزق ان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله قال: اللّهم بارك لامّتى فى بكورها»(34) امام صادق(ع) فرمود: من دوست دارم كه ببينم انسان حرفى را براى طلب رزق دست و پا كند زيرا پيامبراكرم (ص) فرمود: خدا بركت را صبح گاهان براى امّت من قرار داده.
«و قال عليه السلام: اذا اراد احدكم الحاجة فليبكّر اليها فانى سألت ربّى عزّ و جلّ ان يبارك لامّتى فى بكورها».(35) يعنى اگر كسى خواهان رفع حاجت و نياز است صبح گاهان بسوى آن بشتابد، زيرا من از خداى سبحان خواستم كه بركت را در امت من قرار دهد.
«و قال عليه السلام: اذا اراد احدكم الحاجة فليبكّر اليها و ليسرع المشى اليها»(36) اگر كسى خواهان حاجت است صبح گاهان به سوى آن بشتابد تا آن را مرتفع سازد.
«عن ابى عبداللّه ـ عليه السلام ـ قال: لاتكسلوا فى طلب معايشكم فان آبائنا قد كانوا يركفون فيهاو يطلبونها»(37) مىفرمايد: در تحصيل روزى كسالت نورزيد زيرا گذشتگان ما با تلاش و سرعت بدنبال كار مىرفتند.
«و قال الصادق ـ عليه السلام ـ: من ذهب فى حاجة على غير وضوء فلم تقض حاجته فلا يلومنّ الّا نفسه»(38) اگر كسى بدون وضو در طلب حاجت خود برود و حاجتش برآورده نشود، جز خويشتن كسى را سرزنش ننمايد.
اين حديث شريف دين و دنيا را بهم دوخته مىفرمايد: اگر مىخواهى درياها و معادن را تسخيركنى و كشاورزى و دامدارى كنى با وضو باش، اين نشان دهنده آن روح توحيد است كه در همه كارهاى فردى و جمعى حضور دارد و آن ديد روشنفكرانه را ردّ مىكند. اگر روح توحيد در كارها حضور داشت انسان در توليد مواظب حلال و حرام و در مصرف مراقب زهد و قناعت است. اين حديث مىفرمايد: «اگر بدون وضو دنبال كارى رفتى و حاجتت برآورده نشد تنها خودت را سرزنش كن» معلوم مىشود كه تنها كار به دست ربّ العالمين است و انسانها موظف هستند از طريق علل و اسباب صورى و ظاهرى كه مجارى فيض حق هستند اقدام نمايند.
«قال ابو جعفر ـ عليه السلام ـ انّى اجدنى امقت الرجل يتعذّر عليه المكاسب فيستلقى على قفاه و يقول: اللّهم ارزقنى و يدع ان ينتشر فى الارض و يلتمس من فضل اللّه و الذّرة تخرج من حجرها تلتمس رزقها»(39)؛ يعنى خوش ندارم كسى تنبل باشد و به پشت بخوابد و بگويد: خدايا به من روزى بده، او بايد بدنبال كار برود، مگر نمىبيند كه يك مورچه از لانهاش خارج شده بدنبال كار مىرود.
«قال اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ ان اللّه تبارك و تعالى يحب المحترف الامين»(40)؛ يعنى خدا پيشه ور با امانت را دوست دارد.
«وروى عن محمد بن عذافر عن ابيه قال: دفع الىّ ابوعبداللّه عليه السلام سبعمائة دينار و قال يا عذافر اصرفها فى شىء ما و قال: ما افعل هذا على شره منى و لكن احببت ان يرانى اللّه تبارك و تعالى متعرضاً لفوائده قال عذافر: فربحت فيها مأة دينار. فقلت له: فى الطواف: جعلت فداك قد رزق اللّه عزّ و جلّ فيها مأة دينار قال: اثبتها فى رأس مالى»(41).
محمد بن عذافر از پدرش نقل مىكند كه امام صادق ـ عليه السلام ـ هفتصد دينار به من داد و من در آن صد دينار سود بردم. در طواف امام صادق ـ سلام اللّه عليه ـ را ديدم و به او عرض كردم: ما صد دينار استفاده كرديم. حضرت فرمود: آن را به سرمايه من اضافه كن اين همان تلاش در توليد است.
«عن ابى عبداللّه ـ عليه السلام ـ قال سأله رجل فقال له: جعلت فداك اسمع قوماً يقولون: ان الزراعة مكروهة فقال: ازرعوا و اغرسوا فلا و اللّه ما عمل الناس عملاً احلّ و اطيب منه و اللّه ليزرعنّ الزرع و النخل بعد خروج الدّجال».(42)
گروهى مىپنداشتند كه زراعت مكروه است حضرت فرمود: ازرعوا يعنى كشاورزى كنيد «و اغرسوا» يعنى باغدارى كنيد كه بخدا سوگند هيچ كارى حلالتر و پاكتر از اين نيست و كشاورزى و باغدارى بعد از خروج دجّال ظهور مىكند چون حضرت مهدى ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ بر اساس توليد كشور را اداره مىكند و بنابراين نيست كه آن حضرت با معجزه كشور را اداره بفرمايد، پس كشاورزى و باغدارى و مانند آن در زمان ظهور آن حضرت تقويت مىشود.
و اما زهد و قناعت در مصرف، سيره ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ بهترين اسوه براى آن هستند ؛ از باب مثال حضرت امام حسن مجتبى ـ عليه السلام ـ در مدينه سفرهاى مىگستراند كه سفرهاى رنگينتر از سفره آن حضرت نبود، اما زندگى هيچ كس نيز در مدينه سادهتر از آن امام نبود، چون آن حضرت سفره رنگين داشت ولى رنگين خور نبود او مانند حضرت امير ـ عليه السلام ـ زندگى سادهاى داشت و آن سفرهها را نيز براى ديگران آماده مىفرمود.
حاصل اينكه طلب اجر الهى روحى است كه در تمام كارهاى فردى و جمعى مادى و معنوى، عبادى و غير عبادى حضور دارد، يعنى همانطور كه نماز و روزه «للّه» است كشاورزى، دامدارى، باغدارى، شيلات و كشتيرانى نيز «للّه» است.
دين نه به تنبلى و تن پرورى متحجّرانه دستور مىدهد كه اين ديد افراطى درباره احكام دين است، و نه دستور روشنفكرانه تفريطى مىدهد كه اساس دين عدالت اجتماعى باشد و عبادت در حاشيه زندگى.
اساس دين توحيد است و اين روح توحيد در همه احكام دينى جارى است، همانگونه كه درباره نماز مىفرمايد: «لاصلوة الّا بطهورٍ»(43) در مورد كشاورزى، دامدارى، صنعت و مانند آن نيز مىفرمايد «اگر كسى بدون وضو به دنبال كارى رفت و نيازش تأمين نشد، جز خود كسى را ملامت نكند»(44) منتها اين وضو و طهارت در اولى به عنوان عمل عبادى شرط صحيح بودن عمل است و در دوّمى شرط تأثير عمل است.
1. نهج البلاغه، نامه 17.
2. سوره نساء، آيه 75.
3. الميزان، ج 4، ص 112.
4. سوره توبه، آيه 50 و 51.
5. سوره بروج، آيه 20.
6. سوره حديد ، آيه 4.
7. سوره سبأ، آيه 3.
8. سوره حج، آيه 17.
9. سوره مريم، آيه 64.
10. سوره بقره، آيه 255.
11. سوره فاطر، آيه 32.
12. نورالثقلين، ج 4، ص 363.
13. اصول كافى، ج 3، ص 465 باب حبّ الدنيا.
14. وافى، ج 17، ص 29.
15. نهج البلاغه، صبحى الصالح، نامه 45.
16. من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 192.
17. منظور از بامداد بعد از طلوع آفتاب است چون قبل از طلوع منتهى و كار شيطان است.
18. من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 191.
19. همان، ص 92.
20. عليا در اين حديث شريف به معنى برترىطلبى دنيائى نيست ذيل آيه شريفه «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لايريدون علّواً فى الارض و لافساداً» آمده است كه اگر كسى به «شسع نعل» يعنى بند كفش نيز برترى طلب بود، سهمى از آخرت ندارد، يعنى بگويد بند كفش من از بند كفش ديگرى زيباتر و گرانتر است (شسع همان بند كفشهاى عربى است كه لاى انگشتان قرار مىگيرد نه نخى كه كفشهاى بنددار را با آن مىبندند».
21. سوره نحل، آيه 92.
22. سوره جاثيه، آيه 12 و 13.
23. «بأمره» به معناى "باذنه" است كه اين اذن تكوينى است و براى مؤمن و كافر يكسان است و «لتبتغوا من فضله» و «لعلكم تشكرون» ناظر به مسائل تشريعى است يعنى توحيد، اخلاق و عبادتتان در اين امر ظهور مىكند.
24. سوره نحل، آيه 14.
25. سوره نحل، آيات 15 تا 18.
26. سوره ابراهيم، آيات 32 تا 34.
27. ج 3، ص 156.
28. و 29. و 30. و31. و 32. و 33. و 34. و 35. و 36. و 37. همان.
38. و 39. و 40. و 41. ج 3، ص 157.
42. من لايحضره الفقيه، ج3، 158.
43. همان، ج 157